ادامه...

سلام. سلام به تویی که فکر می کردم نمی توانی نامه ی قبلی ام را بخوانی اما خدا خواست که خواندی. چقدر بغض کردیم و چقدر خندیدیم و عاقبت درس را رها کرده و به گذشته فکر کردیم و به حال و آینده. برای روز هایی که موهایم را شانه نزدی بغض کردیم و برای روزهایی که گل سرم از وجود نازنینت رنگ آبی به خود گرفت شاد شدیم. از کبوتر همسایه حرف زدیم و در اوج غم نقاش شادی در چشمان و لب هایم شدی. به نامه های دیر رسیده ات خندیدیم و تو هر بهانه ای آوردی برای نرسیدنشان. اینکه شاید پستچی خواب مانده. در لبخند هایمان بغضمان را قورت دادیم و هیچ کدام به روی هم نیاوردیم که چه نوشتم و چه خواندیم. فقط خواندیم.

وقت رفتن رسید و تو باز چشمانت پر از اشک شد و من می خندیدم از ته دل به همان معنایی که می دانی. وقتی می خندم زیاد یعنی ناراحتم زیاد.

و این شد که من رفتم و نامه های تو باز به دستم رسید. نمی دانم کِی می شود بازگشت؟ اما امیدم این است که در جشن بودنت کنارت خواهم بود.

توضیح: لیاقت گریه هایت را ندارم نازنین.

حال ما خوب است...

پارک نزدیک خانه ما مدتی است تنها شده است.

کجایند مردمانی که تنهایش نمی گذاشتند...

تنها پارکبان پیر مانده است.

توضیح: از نو برایت می نویسم، حال همه ما خوب است اما تو باور نکن.

توضیح2: دارم هی پا به پای نرفتن صبوری می کنم. صبوری می کنم تا طلوع تبسم...