همان حقیقت تلخ


غرور...

همان حقیقتی است که ...

 همیشه به ما که می رسد همه چیز برعکس می شود.


تفاوت نگرش ها

- به امیر گفتی  جوابم رد بوده؟

* نه هنوز...

- زودتر بهش بگو، دلم نمی خواد منتظرم باشه، عذاب وجدان می گیرم. جوری بهش نگی  ناراحت شه ها. حتما بگو  به خاطر همسن بودنمون جوابم منفی بوده.

* زیاد دلت واسه پسرا نسوزه...تو از همه چیز خبر نداری.

- مثلا؟

* مثلا اینکه امیر گفته یه جوری به از یاد رفته بگو که فکرش مشغول نشه، آخه شما دخترا تا یه چیزی از یه پسر بشنوید سریع عاشق میشید.

_ اتفاقا امیر اصلا فکرمو مشغول خودش نکرد. چطور فکر کرده عاشقش می شم؟!


نمی دانم چرا

نمی دانم چرا همه به فکر ه م س ر آینده های دورادور من افتاده اند...

هِی سراغش را می گیرند...

هِی معرفی اش می کنند...

انگار من نمی شناسمش...




لباس تقوا

چه شریفند نارنجی پوشانی که چه ماه بتابد چه نتابد دلشان همچون نور می درخشد و روشنایی می بخشد به تک تک کوچه هایی که از آن گذر می کنند.

چه شریفند سبز پوشان پارک هایی که همه طراوت را از او وام می گیرند.

و چه غافلیم ما از تمامی آنانی که دوستمان دارند بی هیچ چشم داشتی و ما چه راحت دل هایشان را می شکنیم که مثلا بالاتریم. " بالاتر بودن" یعنی چه؟

مگر نه این است که خداوند فرموده: بالاترین شما نزد خدا "با تقواترین" شماست؟

توضیح: کمی دریابیم خودمان را نه م ق ا م  را...